جدول جو
جدول جو

معنی یدک کش - جستجوی لغت در جدول جو

یدک کش
(زَ)
بهمراه برنده اسب یا وسیلۀ نقلیۀ دیگررا. آن که یدک کشد. قودکش. جنیبت کش. ماشین یدک کش. کشتی یدک کش، کشتی کوچک که در رودخانه ها و یا قسمتهایی از دریا که آبی تنک و خاکی گیرنده دارد کشتی های بزرگ را هدایت کند تا به گل ننشینند و از راه نگردند. (یادداشت مؤلف) ، کسی که علاوه بر وظیفۀخود مسئولیت و وظیفۀ دیگری را نیز به عهده دارد
لغت نامه دهخدا
یدک کش
پالاد کش آنکه افساریدک رادردست دارد و همراه برد، کسیکه علاوه بروظیفه خود مسئولیت وظیفه دیگری رانیز بعهده دارد: تابخت خودرا که اینک یدک کش سرنوشت و خوب و بد زندگی فرد دیگری نیزشده بود در مکان وسعتری بیازماید
فرهنگ لغت هوشیار
یدک کش
((~. کَ یا کِ))
آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد، کسی که علاوه بر وظیفه خود مسئولیت وظیفه دیگری را نیز به عهده دارد
تصویری از یدک کش
تصویر یدک کش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدح کش
تصویر قدح کش
شراب خوار، می خوار، می گسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کش
تصویر دم کش
تشکچه ای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ می گذارند، در موسیقی آوازه خوانی که به متابعت آوازه خوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند، در موسیقی آوازخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک کش
تصویر خاک کش
تخته ای که کشاورزان با آن زمین شیارکرده را هموار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(عَنْ صَ صَ کَ دَ)
یدک کشی. افسار اسب جنیبت را در دست گرفتن و با خود حرکت دادن.
- امثال:
اگر دو بز داشته باشد یکی را یدک می کشد، متظاهر و خودنما و خودفروش است که ثروت خود را به مردم می نماید.
، علاوه بر وظیفۀ خود، مسئولیت دیگری را بعهده گرفتن: فلان کار را دارد و فلان کار را هم یدک می کشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یدک و یدک کش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
تخته ای است که دهقانان زمین شیار کرده را بدان هموار کنند و خاکش مخفف آن است. (آنندراج). ماله (در تداول مردم شمیران) ، کسی که خاک کشی می کند مقابل آجرکش یا گل کش (از اصطلاح بنایان) ، ارابه ای که خاک حمل می کند
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام یکی از دهستانهای بخش بهشهر شهرستان ساری. این دهستان در جنوب خاوری بهشهر طرفین رود خانه نکا واقع شده و هوای آن معتدل و مرطوب و قسمتهای کنار رودخانه مالاریایی است. راه دهستان صعب العبور و مالرو و مرکز دهستان آبادی اولارا است. این دهستان از 20 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4500تن است و دیه های مهم آن عبارتند از: غریب محله. اوارد. محمدآباد. پچت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ / کِ)
آنکه یخ حمل کند. آنکه با ارابه یا مال یخ برد. آنکه ارابۀ یخ کشی کشد. (یادداشت مؤلف) ، مال یا ارابه ای که یخ برد. ارابۀ یخکشی. ارابه ای که با آن یخ حمل کنند. (یادداشت مؤلف). وسیلۀ نقلیه که با آن یخ به جاها برند، قلاب که بدان یخ از روی آب به سوی خود کشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشته شده به دق. کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد.
- دق کش شدن، دق مرگ شدن. مردن از دق. به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن.
- دق کش کردن، دق مرگ کردن. به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با اندوه دادن بسیار به او سبب مرگ او شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ، مجازاً، رنج بسیار دادن. دق مرگ کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لِ)
رشک کشته. آنکه از رشک کشته شود. (آنندراج) :
مرحمت های درد اگر این است
می شود رشک کش دوایی چند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ نِ)
قدح کشنده. شرابخوار. می خواره:
قدح کشان ز نشاط این قدر قیامت چیست
بیاض گردن میناست صبح محشر نیست.
محمد اسحاق شوکت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
در تداول عامه به معنی آدمی کش و قاتل و خونخوار
لغت نامه دهخدا
(یَ دَکْ کَ / کِ)
عمل و شغل یدک کش. یدک کشیدن. (یادداشت مؤلف). به همراه یا به دنبال بردن اسب سوار اسبی دیگر یا دوچرخه سوار دوچرخۀ دیگر یا اتومبیل سوار اتومبیل دیگر را. و رجوع به یدک کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دم کش
تصویر دم کش
آنکه با آهنگ دیگری همراهی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدح کش
تصویر قدح کش
ساغر کش می خواره شرابخوار میخواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کش
تصویر خاک کش
تخته ای که کشاورزان با آن زمین را شیار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو کش
تصویر دیو کش
کشنده دیو، مغلوب کننده دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یدک کشی
تصویر یدک کشی
عمل شغل دیک کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدم کش
تصویر آدم کش
((دَ. کُ))
کشنده آدم، قاتل انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدح کش
تصویر قدح کش
((قَ دَ. کِ))
شرابخوار، می خواره
فرهنگ فارسی معین
قاتل، سلاخ، قصاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نگهبان، مخبر، فضول
فرهنگ گویش مازندرانی
دمی، پارچه ای که دور دیگ گذارند تا پلو خوب دم کشد، بز پیشاهنگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی
مقداری، مقدار کم، روستایی در قائم شهر، نام روستایی در
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم اول، گاو یک شاخ
فرهنگ گویش مازندرانی
یک بار
فرهنگ گویش مازندرانی
یکباره، یک دفعه، یک دنده، کله شق
فرهنگ گویش مازندرانی